دانلود آهنگ جدید همه رفتند رضا بهرام Reza Bahram - Hame Raftand | آهنگ جدید "همه رفتند" از رضا بهرام
♪متن آهنگ جدید همه رفتند از رضا بهرام ♪
همه رفتند
تا زمستان شد
خندهها مردند
گریه ارزان شد
کو جوانی
آرزوها کو
رفتهایم از یاد
یادی از ما کو
شاید این بغض آخرم باشد
آخرین غمم باشد
عاشقانهای آرام
بین درد و غم باشد
هر آشنایی غریب است
هر نگاهی فریب است
با صدای هر باران
حال قلبم عجیب است
غم تقدیر همقطار درد ما شده
دریا شبیه بغض ما شده
از ما چه مانده غیر از آرزو
با قلب خسته ای خدا بگو
دنیای ما کو
دل تنهای ما کو
رویای ما کو
دنیای ما کو
فردای ما کو
ای ساحل غم
دریای ما کو
ای قاضی عشق
در بازی عشق
پس جای ما کو
همه رفتند
تا زمستان شد
خندهها مردند
گریه ارزان شد
کو جوانی
آرزوها کو
رفتهایم از یاد
یادی از ما کو
شاید این بغض آخرم باشد
آخرین غمم باشد
عاشقانهای آرام
بین درد و غم باشد
هر آشنایی غریب است
هر نگاهی فریب است
با صدای هر باران
حال قلبم عجیب است
دانلود آموزش آشپزی / طرز تهیه کوفته با تمام نکات و فوت و فن وا نرفتن | آشپزی ایرانی
دانلود آموزش آرایش / لبامو از دست دادم/نکات دیت رفتن که هیچکس بهتون نمیگه
داستان کامل زن گرفتن حاتم طایی - سه زن عجیب و غریب - داستان شب
داستان زیبا و شنیدنی زن گرفتن حاتم طایی که سه زن عجیب را به ناچار به عقد خود در می آورد این داستان زیبا را در داستان شب امشب با هم بشنویم خلاصه ای از داستان چنین است که روزی مردی پادشاه یمن بود به اسم حاتم طایی او بسیار به بخشندگی و معرفت زبان زد همه بود روزی حاتم به شکار رفت و در راه پسر جوانی را در بیابان دید که در خاک افتاده و گریه میکند حاتم سمت پسر رفت و پرسید مشکل چیست ؟جوان شرح حال را تعریف کرد و گفت عاشق دختری شدم و نمیتوانم او را به دست آورم حاتم به او گفت من در این راه برای رضای خدا تورا همراهی میکنم همراه هم به راه افتادند ورفتند سمت ملکه . ملکه برای آنها غذایی فراهم کرد و گفت اگر بتوانی جواب این سوال من را بدهی من به عقد تو در میایم حاتم . حاتم طایی هم در جواب گفت من شرط تو را میپذیرم ولی جواب سوال تو را دادم من تو را به عقد هر کسی که گفتم در می آورم . ملکه قبول کرد و بعد از خوردن شام ملکه سوال خود را پرسید گفت صدایی هست که همیشه می آید و میگوید یکبار دیدم بار دیگر هوسه ..حاتم پرسید خب چرا این را میگوید ؟ملکه گفت جواب سوال همین است و تو باید همین را پیدا کنی. حاتم فردا به راه افتاد و احمد را به ملکه سپرد . برای احمد در کاروانسرایی حجره ایی گرفت و مشغول شد به کار شد . حاتم در راه به گرگ و آهویی بر خورد که گرگ داشت گلوی آهو را میدرید سمت انها را رفت . در این راه که حاتم به مشکلات و سختی های زیادی برخورد و با آنها دست و پنجه نرم کرد